Friday, November 28, 2025
Tara is best at writing according to her third grade teacher Mrs. Tiotis. Maybe she got the gene from Maman Jamileh. Maybe she is going to be the writer of the family! :)
|
رکسانا آن لاين
روزنگار رکسانا به روایت مامان لیلا |
12:40 PMبه افق شیکاگو
And just like that she is off to college 🥳😎🩷
Monday, June 09, 2025
This post was from August 2023 but had not published!
50 feeling like a 49! :)
بنویسم که به یادگار بماند.
تارا بهم میگه مامانی امروز با بچه ها حرف سن مامان هامون شد و وقتی من گفتم تو چند سالته همه تعجب کردن. اول که براش کلی نطق کردم که نباید کسی به کسی برای سن مامانش گیر بده و از این حرفها. بعد میگه ولی مامانی:
You don't look fifty years old! You look younger. You look like 49! :)
I am back!
Monday, May 19, 2025
و قصدم این است که دوباره بنویسم و به یادگار بگذارم. رکسانا چند تا از نوشته های قدیمی ام رو خوند و بسیار دوست داشت!
I told her you should read these ... now that you are enjoying it. It's been made and written with so much love! :) And how proud I felt when I saw her amazingly trying to read the Farsi blog print out and asked for the link to the blog. Roxi you should know I put so much love into this ... ! :) and I am so happy that you enjoyed it!
and I want them to read all these little memories and stories I have captured. And I have this little Tara 7.5 years old now ... and want to capture her stories as well.
تبلی ریزه میزه انقده بلا نمیشه
Tuesday, February 20, 2018
تارا کوچولوی ما شش ماهه شد. قدش یک کمی از متوسط کوتاهتره و وزنش یک کمی بیشتر. خلاصه نتیجه اش یک تارای کبل مبلی هست. همه اش باید به خودم یاداوری کنم که گاز زدن بچه ها خلاف قوانین حقوق بشره . صداهای بامزه از خودش درمیاره. همه اش دوست داره باهش حرف بزنیم و باهش بازی کنیم.
My little Leo
Wednesday, December 06, 2017
تارا قرار بود بیست و شیش جولای به دنیا بیاد. فکر میکردم مثل رکسانا زودتر میاد. حساب کرده بودم که اگر چند روز زودتر بیاد اون وقت تولدهامون میشه خرداد تیر مرداد شهریور و جون جولای آگوست سپتامبر. ولی بچه شیر کوچولوی من هم مردادی شد و هم اگوستی. یازده مرداد و دوم آگوست. :). با رکسانا کلی داستان درست کرده بودیم. میگفتیم تو دل من با لیور و بقیه دوست شده و هی براش گود بای پارتی میگیرن و تارا هم دلش نمیاد از دوستهاش جدا بشه. میگفتیم یکی یکی داره میره از همه تو دل من خداحافظی میکنه. خاله لاله تنظیم کرده بود که جوری بیاد موقع تولدت باشه. خاله لاله اومد و رفت و تارا نیومد که نیومد. یک هفته ای که خاله لاله اینجا بود کلی با رکسانا با هم آشپزی کردند و با هم سه تایی سریال دیدیم و گردش کردیم و خندیدیم. عالی بود. عالی. مثل این بود که سه تا خواهر بودیم و منتظر تولد چهارمی مون بودیم.
تارا آوا کیانا
چند روز بعد از اینکه به رکسانا گفتم داره خواهر دار میشه بهش پیشنهاد دادم که با هم یک لیست اسم درست کنیم. رکسانا هم خیلی شیک اعلام کرد که فقط یک اسم دوست داره، تارا. توچند ماه بعدی هر اسم دیگه ای رو یا بابا امیر دوست نداشت یا رکسی یا من. سه تا اسم موندن که هر سه باهش اوکی بودیم ولی بعضی ها اوکی تر از بعضی های دیگه بودن. :) تا مدتها به نی نی مون میگفتیم تارا آوا کیانا. قرار شد وقتی به دنیا اومد ببینیم چی بهش بیشتر میاد. اون روزهای آخر سونیا هم داشت اضافه میشد. نی نی مون به دنیا اومد و دیدیم قشنگتر از اسمی که رکسانا روش بگذاره هیچ اسمی نمیشه گذاشت. شد تارا. یعنی ستاره. حالا دو تا ستاره دارم. الان که چهار ماهه شدی میبینم که بهتر از این اسم نمیشد. مثل یک ستاره با تولدت قلب هر سه تامون رو گرمتر و روشنتر کردی. تازه با رکسانا به این نتیجه رسیدیم که این اسم های مخفف که برات داریم فقط با تارا میشد. تاری. تارتار.
