اسمم رکساناست. خودم به خودم میگم ناسانا ، بابام هم همینطور. مامانم بهم همه چی میگه به غیر از رکسانا ! مثلن : کیتکت، قلقلی ، زولبیا و باقلوا و ... (بین خودمون باشه ، یک کمی شکمو اِ) :) این وبلاگ رو واسه من درست کرده که از من و خاطراتم بنویسه. بعضی وقتها از زبون خودش مینویسه و بعضی وقتها هم از زبون من. اونجاهایی که از قول من مینویسه رو قرمز میکنه که اگه خدای نکرده کسی متوجه نشد این طوری شاید دوزاریش بیفته ! وقتی برامون کامنت میگذارین مامانم کلی ذوق میکنه ! مرسی که اومدین وبلاگم رو بخونین. بازم بیایین. به خانواده سلام منو برسونین. :)
***
خوب این نوشته بالایی دیگه یک کمی قدیمی شده. الان دیگه به خودم میگه رکسانا. بابام بهم میگه ناسان بابایی (به یاد اون روزهایی که به خودم میگفتم ناسانا). مامانم هم کماکان اسمهای مختلفی داره برام: رکسی . رکسان رکس عسلی . چوچی . جوج !
- عید شما مبارک. ایشالله که سال 1388 خیلی خوبی داشته باشین.
رکسانا تازگیها همه اش در مورد سیسترش و گاه گاهی هم در مورد برادرش حرف میزنه. اطلاعاتی که من در مورد سیسترش به دست آوردم تا حالا اینهاست: اسپانیایی صحبت میکنه - مامان بابا نداره - اون سیستر رکساناست ولی رکسانا میشه کازینش - قراره توی تولد 4 سالگی رکسانا ببینیمش - اسمش دیزیه - توی دلش یک بیبی داره. - شیش سالشه
اولین باری که ازش پرسیدم مامان بابای سیسترش کی ان بهم گفت مامان بابا نداره. گفتم پس از پشت کوه اومده؟ رکسانا هم یک کمی فکر کرد و گفت نه از توی خونه اش اومده. بعدن گفت که بابا داره ولی مامان نداره. مامانش سرکاره. این بیبی توی دلش هم جدیدن اضافه شده. در اثر تعدد دوستان باردار دور و برمون. (گفتم باردار ... لاله یادته چقدر به اون سریاله که میگفت خانومم میخواد عضوی به اعضای خانواده بیفزایه میخندیدیم؟). :)
دیگه اینکه یک سری از اون گل سر هایی که خودمون در زمان بچگی داشتیم و رنگ و وارنگ بود براش خریدم و اومدم براش بزنم گفت که نه مامانی اینها رو باید پایین موها بزنی مثل آدریانا و جوردن. (دو تا همکلاسیهای دختر سیاه پوستش). بعدن عکس شاهکار آفریقایی- آمریکایی مو میگذارم ببینین. :)
فعلن عکس بالا رو داشته باشین برای خالی نبودن عریضه. مهمونی سال نو بود توی یک رستورانی. اونی که بغل رکساناست هم اسمش هست قلی. اگر از نزدیک ببینینش میبینین که اسمش خیلی برازنده شه.