Tuesday, February 01, 2011
داشتم لیفش میزدم. یک دفعه نمیدونم چطوری شد که جو خیلی علمی فرهنگی شد! با یک قیافه ی بامزه ای که اصلن نمیدونم چطوری توصیفش کنم (یک لبخند فیلسوفانه که انگار همه ی این وقایع عجیب دور و برش براش خنده دار هم هست درضمن عجیبی!) شروع کرد کلی سوالهای مختلف:
اصلن چرا وقتی شیر رو باز میکنیم این آبها میان؟ از کجا میان؟
چطوری وقتی چراغ رو روشن میکنیم روشن میشه همه جا؟
چطوری گفتی خون به همه جای بدن غذا میده؟ مثلن به انگشت؟ مگه انگشتها دهن دارن؟
مثلن به موها هم غذا میده؟
اصلن چطوری آدمها حرف میتونن بزنن؟
اصلن آدمها از کجا میان؟ چطوری میرن تو دل مامانشون؟
در راستای به زیر آوردن هر چه تمامتر چرخ نیلوفری تصمیم داریم با هم بریم کتابفروشی بارنز اند نوبلز و یک سری کتاب علمی عکس دار و به زبان ساده به اضافه ی یک فنجون قهوه و یک شیر شکلات داغ بگیریم و بشینیم توی قسمت بچه هاش کنار اون تامس قطار با هم و هی نوشیدنی مون رو قلپ قلپ بخوریم و ببینیم که اصولن : از کجا آمده ایم و آمدنمون بهر چه بوده!