Wednesday, July 31, 2013
سه تا زگيل كف پاش در اومده بود. ايران دواشو خريديم و از دو هفته پيش شبها براش ميزدم. با نااميدي ... انقدر يكي شون سياه و بزرگ شده بود كه فكر نميكردم هيچ وقت بره. اون وقت ديشب ديدم سياه زشت گنده هه افتاده. انقدر ذوق كردم كه وسط كتاب خوندن قبل از خواب كه روتين جديد مونه هي ميگفتم واي ركسانا باورم نميشه ... وهي جاي خالي شو نيگا ميكردم و هي دوباره ذوق ميكردم. ركسانا هم هي لبخند عاقل أندر سفيه تحويلم داد. :)
گفتم حالا اگر دوچرخه سواري هم ياد بگيري ديگه خيلي خوب ميشه ... :) تو ليست كإرهايي بود كه دلم ميخواست يك علامت چك مارك گنده جلوش بگذارم و بگم دان. :):)
پيوست: سه تاشون افتادن حالا فقط مونده دوچرخه سواري و بعدش پس و پيش و جفت استين :)