Wednesday, July 26, 2006
وبلاگ قبلي رکسانا نمي دونم چرا کار نميکنه !براي همين تصميم گرفتم که يک وبلاگ ديگه براش درست کنم.
اين هم جديدترين خبرها :
۱- رکسانا راه مي ره . خيليهم خودش از اين موضوع راضي و خوشحاله.
توي خونه دوست داره که خودش راه بره. ولي بيرون که مي ريم و کفش پاشه دوست داره دستشو بگيريم. دستاشو مشت ميکنه دور انگشت آدمو و تند و تند راه ميره. يک لبخند از سر رضايت هم مي زنه. تازگي ها وقتي يک چيزي مي خواد با دستش بهش اشاره مي کنه و هي مي گه : ا ا ... نمي دونم چه جوري بنويسم ! صداش نوشتني نيست :) خلاصه اونقدر اين کارو مي کنه که چيزي که مي خوادو بهش بديم. ول کن هم نيست. خلاصه بچه ام خيلي پشتکارش خوبه. :) خيلي خوب ياد گرفته بگه نه ... سرشو تکون مي ده و خيلي جدي مي گه نه. اين کارشم نمي دونم به کي رفته. :) شما مي دونين ؟؟؟
۲- ما ديروز از پيتسبرگ برگشتيم. يک جاي خوشگل و خوب هم ديديم و پسنديديم :)
توي خيابون که راه ميرفتيم يکي از اين چرخ و فلکهایي که حيوونهاي مختلف دور يک ميله مي چرخن ديديم. رکسانا يک بار که سوار شد ديگه نمي خواست پياده بشه. :) خلاصه پنج بار پشت سر هم سوار شد تا ديگه سرش گيج رفت. يکي از خونه هايي که داشتيم مي ديديم پله داشت. حدود ده باري هم از اين پله ها رفت بالا و دوباره آورديمش پايين. کلي هم دستمونو گرفت و تا تي تا تي کرد تا اينکه بالاخره خوابش برد. آخرين خونه اي که داشتيم مي ديديم ديگه خواب خواب بود توي کالسکه اش. هي خانومه مي گفت واي چه دختر آرومي دارين همش خوابه و ... ما هم لبخند مي زديم و مي گفتيم آره خيلي آرومه موقع خواب :)
فعلن اينا رو داشته باشين تا بعد.
۱- رکسانا راه مي ره . خيليهم خودش از اين موضوع راضي و خوشحاله.
توي خونه دوست داره که خودش راه بره. ولي بيرون که مي ريم و کفش پاشه دوست داره دستشو بگيريم. دستاشو مشت ميکنه دور انگشت آدمو و تند و تند راه ميره. يک لبخند از سر رضايت هم مي زنه. تازگي ها وقتي يک چيزي مي خواد با دستش بهش اشاره مي کنه و هي مي گه : ا ا ... نمي دونم چه جوري بنويسم ! صداش نوشتني نيست :) خلاصه اونقدر اين کارو مي کنه که چيزي که مي خوادو بهش بديم. ول کن هم نيست. خلاصه بچه ام خيلي پشتکارش خوبه. :) خيلي خوب ياد گرفته بگه نه ... سرشو تکون مي ده و خيلي جدي مي گه نه. اين کارشم نمي دونم به کي رفته. :) شما مي دونين ؟؟؟
۲- ما ديروز از پيتسبرگ برگشتيم. يک جاي خوشگل و خوب هم ديديم و پسنديديم :)
توي خيابون که راه ميرفتيم يکي از اين چرخ و فلکهایي که حيوونهاي مختلف دور يک ميله مي چرخن ديديم. رکسانا يک بار که سوار شد ديگه نمي خواست پياده بشه. :) خلاصه پنج بار پشت سر هم سوار شد تا ديگه سرش گيج رفت. يکي از خونه هايي که داشتيم مي ديديم پله داشت. حدود ده باري هم از اين پله ها رفت بالا و دوباره آورديمش پايين. کلي هم دستمونو گرفت و تا تي تا تي کرد تا اينکه بالاخره خوابش برد. آخرين خونه اي که داشتيم مي ديديم ديگه خواب خواب بود توي کالسکه اش. هي خانومه مي گفت واي چه دختر آرومي دارين همش خوابه و ... ما هم لبخند مي زديم و مي گفتيم آره خيلي آرومه موقع خواب :)
فعلن اينا رو داشته باشين تا بعد.