Wednesday, March 18, 2009
توی گاراژ مجتمعمون اون جایی که معمولن ماشینمون رو پارک میکنیم یک تیکه کاموای به هم پیچیده افتاده که از دور یک کمی شکل یک عنکبوت یا سوسک گنده است. رکسانا اولها خیلی ازش میترسید و اصلن حاضر نبود حتی جلوتر بیاد و نیگاش کنه. بعدش انقدر سر این موضوع هر روز باهش شوخی کردم که دیگه الان خودش هم اگه من یادم بره بهم یادآوری میکنه که اوه مامانی دوستم اونجاست و ... مثلن میرم کنار کاموا و میگم سلام کاموا جون تو دوست رکسانایی آره؟ میخواهی بیای پیشش بالا کارتون ببینی؟ رکسانا هم نیگام میکنه و از توی ماشین به من و کارام میخنده. از حس شوخ طبعی اش و اینکه میفهمه که دارم باهش شوخی میکنم و خودش هم وارد این شوخی میشه خیلی لذت میبرم و برام جالبه. از اسپایدر من هم اصلن خوشش نمی آد چون میگه عصبانیه. ولی اون هم الان برامون شده مایه ی شوخی و بازی. مثلن وقتی عکسشو یک جا میبینه خودش با خنده میگه اوه مامانی دوستم ... یا مثلن من میگم : اسپا ..... رکسانا هیحان زده میگه نه مامانی نگو نگو الان میاد ... و من هم حرفمون تموم میکنم به جای اسپایدر من میگم اسپانج باب (یک شخصیت کارتونی خنده دار و بامزه که رکسانا هم دوستش داره) یا مثلن یک اسم من در آوردی مثل اسپاندالاماکیوس ! حالا دیگه خودش هم توی این بازی با من وارد میشه. یک بازی دیگه ای که معمولن توی راه مهد کودک تا خونه تو ماشین میکنیم و رکسانا ازش خسته نمیشه اینه (یک ورژیون ساده ی مشاعره یا مثلن کلمه بازی). بایدبه نوبت مثلن فقط اسم غذاها رو بگیم و تکراری هم نباشه:
- تو .... قرمه سبزی منی
- تو ... چیکن ناگت منی
- تو ... موز منی
و الی آخر ...