Tuesday, November 30, 2010

برای تعطیلات شکرگذاری رفتیم کلمبوس زادگاه رکسانا و اونجا دومین دندون لقش هم افتاد. این بار در حالی که داشت آلو میخورد. دندونش روگذاشتیم لای دستمال کاغذی و آوردیمش خونه.
|
رکسانا آن لاين
روزنگار رکسانا به روایت مامان لیلا |



فعلن این رو داشته باشین تا بیام قصه ی غیب شدنمو براتون بگم شاید هم هیچی نگفتم و فقط از همون جایی که رفته بودم ادامه بدم! خوب بیخیالش شدم که بیام اینجا و شرح مصیبت بدم! همین یادم باشه از این روزها که گلهای لاله عباسی ام خیلی خیلی خوشگل شده بودن. آبشون میدادم و تخمهاشون رو جمع میکردم برای سال بعد (؟). میرفتم پنرا برد و بارنز اند نوبلز و قهوه میخوردم و جزوه های قدیمی ام رو مرور میکردم و تو خونه هم کارتون جودی آبوت و سریال کدبانوهای بیچاره میدیدم! :) گذشت آن زمان کان سان گذشت!