Wednesday, September 27, 2006
زندگي «دو ماه بدون بابا امير» من و رکسانا شروع شده. تا اينجاش که زياد بد نبوده ! نه اينکه استغفر الله بگم داره خوش مي گذره ها ... نه اصلن بدون بابا امير خوش نمي گذره. ولي خوب دعوتهاست که همين طوري از در و ديوار مي رسه. امشب من و رکسانا به صرف قيمه دعوتیم خونه ي ياسي لپ گلي اينا. دو تا دعوت هم براي آخر هفته شديم که خودمون رو لوس کرديم و گفتيم داريم روشون فکر مي کنيم. خلاصه بابا امير و عمه غزاله خودتون رو برسونين که از دستمون نره که حيفه. الان رکسانا پيش آفاق خانومه و من هم دانشگاهم و شديدن در امر علم و دانش کوشا و فعال. ديروز براي رکسانا لگن خريدم و به سلامتي اولين جيش در لگنش هم کرد. من کلي ذوق کردم ولي بعد از اون هر کارش کردم نشست روش !!!