Friday, August 24, 2007
مامانم دیگه داره شورشو در میاره ... هی دم به دقیقه یک مناسبتی میشه که واسه خودش جشن میگیره ! اول روز مادر شد و من بهش تبریک گفتم ... بعدش شد تولد من ... مامان ما هم اون وسط واسه خودش خوشحال بود که دومین سالگرد «مامان لیلا> شدنشه ! ما هم باز یک تبریکی گفتیم. بعد باز هفته ی پیش شد تولدش که در مراسمی به سلامتی شد ۲۵ سال و چندین و چند ماه و ۱۲ ماه دیگه اش ! (منو بگو که فکر میکردم هر کی امسال تولدشه میشه ۲ ساله ! نگو دنیا پیچیده تر از این حرفهاست ) ... حالا باز امروز اومده میگه رکسانا فردا داریم میریم کلمبوس. میگم چه خبره ؟ میگه قراره من کلاه سرم بگذارم و شماها برام دست بزنین ! خلاصه که فردا داریم میریم واسه مامانم دست بزنیم که طفلک دچار کمبود توجه نشه. یاسی لپ گلی جون دارم میام پیشت. دلم کلی برات تنگ شده.