Sunday, May 20, 2007
این هفته خیلی به من خوش گذشت. اولش که یک سفر کوتاه با مامانم رفتیم کلمبوس چون که مامانم کار داشت. اونجا من دوست قدیمیم یاسی لپ گلی رو دیدم و کلی با هم بازی کردیم. بعدش که برگشتیم دو روز بعدش یاسی مو فرفری و مامان باباش اومدند پیشمون. دیروز همه با هم رفتیم فستیوال کودکان. اونجا یک عالمه بعبعی و بزغاله بودند و بچه ها میرفتند باهشون بازی میکردند. من و یاسی هم رفتیم پیش بعبعی ها. من اولش زیاد خوشم نمی اومد به بعبعی ها دست بزنم. مامان بابام هی گفتند بعبعی رو ناز کن ببین چه نازه و از این حرفها من هم یک دفعه جوگیر شدم و نازشون که کردم هیچی داشتم خم می شدم بوسشون هم بکنم که جلوم رو گرفتند! این هم عکس من و یاسی و بعبعی.
بعدش رفتیم یک شیشه شیر بعبعی خریدیم که بهشون شیر بدیم. بیشتر بعبعی ها انقدر بچه های دیگه بهشون شیر داده بودند که دیگه نمی خواستند. بالاخره یکی رو پیدا کردیم که شیر می خواست.
بعدش رفتیم یک جایی که کلی پرنده های خوشگل داشت. این یک طاووس خیلی خوشگل و مغرور بود. چرا مغرور ؟ الان بهتون میگم چرا. ما فقط دو تا عکس ناقابل ازش گرفتیم که یک دفعه دیدیم بالهاشو باز کرد و سرش رو تکون داد و با عصبانیت یک صداهایی از خودش در آورد. من که زبونش رو نمی فهمیدم ولی فکر کنم فحش های خیلی زشتی داشت میداد چون مامان باباهامون من و یاسی رو زدند زیر بغلشون و فوری از اونجا رفتیم.
این هم عکس طاووسه در حال عصبانیت. طاووس که نباید انقدر بی ظرفیت باشه تا بهش گفتند خوشگلی دیگه این جور مغرور بشه !
بعدش رفتیم سرسره بازی کردیم.
این هم آخر شب تو ماشین !
راستی یادم رفت بگم من و یاسی با هم خوب بازی کردیم ولی هر چند وقت یک بار من یکی از اسباب بازی هامو برمیداشتم و اعلام میکردم که :«مال ناساناست !». یاسی هم میگشت و کتابشو یا پستونکشو پیدا میکرد و میگفت : «مال یاسیه». بعد دوباره با صلح و صفا به بازی مون ادامه میدادیم. آخه هر چی باشه از قدیم و ندیم گفتند: حساب حسابه کاکا برادر !