اسمم رکساناست. خودم به خودم میگم ناسانا ، بابام هم همینطور. مامانم بهم همه چی میگه به غیر از رکسانا ! مثلن : کیتکت، قلقلی ، زولبیا و باقلوا و ... (بین خودمون باشه ، یک کمی شکمو اِ) :) این وبلاگ رو واسه من درست کرده که از من و خاطراتم بنویسه. بعضی وقتها از زبون خودش مینویسه و بعضی وقتها هم از زبون من. اونجاهایی که از قول من مینویسه رو قرمز میکنه که اگه خدای نکرده کسی متوجه نشد این طوری شاید دوزاریش بیفته ! وقتی برامون کامنت میگذارین مامانم کلی ذوق میکنه ! مرسی که اومدین وبلاگم رو بخونین. بازم بیایین. به خانواده سلام منو برسونین. :)
***
خوب این نوشته بالایی دیگه یک کمی قدیمی شده. الان دیگه به خودم میگه رکسانا. بابام بهم میگه ناسان بابایی (به یاد اون روزهایی که به خودم میگفتم ناسانا). مامانم هم کماکان اسمهای مختلفی داره برام: رکسی . رکسان رکس عسلی . چوچی . جوج !
تو دوست داری با دوست من که دوست داره با دوست تو دوست بشه دوست بشی ؟
Friday, May 04, 2007
این هم من و دختر خاله و پسر خاله ی مامانم + نوه خاله ی مامانم (نوه ی یک خاله ی دیگه ی مامانم که تازه نوه عموی مامانم هم میشه !) ... اگه نفهمیدین چی شد دوباره توضیح بدم براتون ؟ کلن روابط خانوادگی ما خیلی پیچیده است ! اومده بودیم دامادی عموی مامانم ( یک عموی دیگه ی مامانم ) که در طی اون مراسم با یک عالمه آدمهای خارجی فامیل شدیم. :) در ضمن اینجا فردای مراسم دامادی است وگرنه که من عُمرن اگه با این تیپ برم عروسی ! این تیپ «بدو بدو» و «از دیوار راست برو بالا» ی منه !
7:32 AMبه افق شیکاگو
2 نظر :
این جوجه ها چه رفیقی بشن با هم ها!! Laleh | 5:52 PM