Tuesday, April 06, 2010
سال نو و نوروز هزار و سیصد و هشتاد و نه شما مبارک باشه و ایشالله که سال خیلی بهتری برای همه مون باشه امسال. بالاخره بعد از 15 روز بهار خانوم قدم رنجه کردن و به شهر سرد ما تشریف آوردن. یاسهای زرد تازه باز شدن و این طرف و اون طرف لاله و نرگس و سنبل هم دیده میشه. سرگرمی این روزهای رکسانا توی ماشین تو راه کودکستان به خونه و برعکس شمردن بوته های یاس زرد یا به قول خودش گلهای یاسی است. سه شنبه ها سریال لاست داره ساعت هشت شب و ما هم که جوگیر ... میشینیم لاست نیگا میکنیم. صبحهای سه شنبه رکسانا کلاس باله میره. خودش همیشه میدونه که کلاس باله اش همون روزیه که لاست هم داره. هفته ی پیش کلاسش تعطیل بود به خاطر تعطیلات بهاری و به من میگفت که امشب لاست نداره چون کلاس باله هم نداشتم. :)
مفهوم زمان هنوز براش خوب جا نیفتاده. چند روز پیش ها ازم میپرسید فردا کیه؟ امروز؟
تازه یاد گرفته که شنبه و یکشنبه تعطیله. جمعه روزیه که توی کودکستانش برنامه ی "شو اند تل" دارن. یک عروسکی یا هر چیزی که میخوان از خونه میارن و درباره اش برای بچه ها ی دیگه و معلمهاش حرف میزنن. پنجشنبه ها توی کودکستان کلاس اسپانیایی دارن و عصرش با هم میریم کلاس عیسی. حس جهت یابی و حافظه ی عجیبش تو آدرسها و مکانها همچنان منو متعجب میکنه! رکسانا نگو بگو جی پی اس. جمعه همه با هم رفتیم کارتون سه بعدی "چطوری اژدها تو اهلی کنی؟" رو دیدیم. خیلی خوب بود. رکسانا هم تا آخرش نشست و دید. آلیس رو هنوز ندیدیم. دیروز عصر من و رکسانا بعد از کودکستانش رفتیم مغازه ی "هم دیپو" و یک ساندویچ "سگ داغ" خوردیم و گل نرگس خریدیم که با لاله و سنبلهای سفره ی هفت سینمون همه رو بکاریم توی باغچه مون. اگه این بارون و تگرگ رخصت بدن. این هم شرح روزمرگیهای ما در این روزهای بهاری. راستی اون ماهی سر سفره مون سر سفره ی پارسالمون هم بود. امیر و رکسانا مامان باباشن بهش غذا میدن و آبشو عوض میکنن. پارسال دو تا ماهی خریدیم. یکیش بعد از دو ماه عمرشو داد به شما (خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه) ولی این یکی الان یک سال و سه ماهی میشه که داره با ما به خوبی و خوشی زندگی میکنه. چند وقتی بود که آبش بعد از یک روز سبز میشد. غذاشو عوض کردیم و الان به نظر خوب شده. یک گیاه دریایی مصنوعی هم براش خریدیم که روحش تازه بشه و حوصله اش سر نره.