Monday, August 02, 2010
خاطرات سفر رو دارم توی سرم مینویسم فعلن. عکسها توی یک سی دی مشهده هنوز. خودم شیکاگو ام از دیروز عصری. رکسانا و امیر مشهدن هنوز. لباسها و وسایلم هنوز پخش و پلان همه جا. سر کارم و جت لگ هم ندارم ولی همه ی همه ام هنوز اینجا با من سرکار نیست. عکسها که رسید خاطرات مصور میگذارم. باید وسایلم رو مرتب کنم امشب یک کمی خرید کنم علفهای باغچه ام رو بکنم دوش بگیرم بعدش سرم رو محکم چند بار اینور اونور تکون بدم ببینم که چی شد دقیقن؟ بعدش که عکسها رسید و خاطرات رو ثبت کردم و مرتبکاریهام رو هم کردم شاید کم کم بقیه ام هم با من اومد سرکار. :)
* عنوان متن: داشتم فکر میکردم که این حالت همه ام با من سرکار نبودن رو چطوری باید توصیف کنم این شعره همین طوری جسته گریخته یادم اومد مجبور شدم گوگلش کنم که اون تیکه هاش یادم بیاد. ربطش هم خیلی فلسفی نیست بیشترین شباهتم باهش همون قسمت کژ و مژ شدن و نیمی اینجا و نیمی اونجای فکرمه !
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد ... در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه
چون کشتی بی لنگر کژ میشد و مژ میشد ... وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفت ای جان ... نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل ... نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه