Thursday, May 06, 2010
But never on a Sunday a Sunday a Sunday cause that's my day of rest ...
با تشکر فراوان از هفت جفت جوراب نو که روش اسم روزهای هفته رو نوشته رکسانا روزهای هفته رو درست و حسابی یاد گرفته. یعنی قبلن هم میتونست اسم روزهای هفته رو پشت سر هم بگه ولی مفهومش همچین درست و حسابی براش جا نیفتاده بود. شعر روزهای هفته رو اولین معلم مهد کودکش (میس ایوانا) توی محله ی قبل از قبلی مون بهشون یاد داده بود (این شعر بالایی رو نه ها ... یکی دیگه :)). عاشق این هفت جفت جورابش شده و طبق معمول که یک لباس نو داره یک جایی جدا از بقیه ی لباسهاش میگذارشون. یک هفته هر روز میومد میپرسید که امروز چیه و با چی شروع میشه. بعد هم میرفت خودش جوراب مربوط به اون روز رو پیدا میکرد و میپوشید. حالا دیگه قشنگ میدونه که هر روز چه روزیه و فرداش چه روزیه و اون روز چه اتفاقهای مهمی میفته. شرح اتفاقهای مهم زندگی این روزهای ما هم اینه: دوشنبه: دوباره میریم مهد کودک و سرکار سه شنبه: سریال های لاست و وی داره و رکسانا هم کلاس باله داره. چهار شنبه: هیچی ! پنجشنبه: گاهی میریم گروه عیسی جمعه: توی مهد کودک شو اند تل دارن. شنبه : تعطیله و تازه فیتیله فرداش هم تعطیله. یکشنبه: کلاس ژیمناستیک داره و تعطیل هم هستیم. :)
تازگیها متوجه شدم که ماه ها رو هم داره نسبتن خوب میدونه و تو جریانه که الان چه ماهیه و اینها. نگو روزها تو مهد کودکش همه با هم میگن امروز فلان روز از ماه فلان و سال دو هزار و ده هست. تازه آخرین روز از هر ماهی هم با اون ماه خداحافظی میکنن. بیصبرانه منتظره که از ماه می خداحافظی کنه که جون بشه و پنج سالش بشه.