Monday, January 03, 2011
چند روز بعد از اونکه تصمیم گرفته بود تو روزهای هفته دامپزشک باشه و آخر هفته ها هنرمند یک روزی که نشسته بود و داشت نقاشی میکرد یک دفعه گفت که مامان من دیگه نمیخوام دکتر حیوونها باشم میخوام فقط آرتیست بشم. گفتم باشه خیلی خوبه. بعدش گفت ولی خوب بعد میس کیپس (معلم کودکستانش) و دوستهام نمیتونن منو پیدا کنن وقتی بزرگ بشم. گفتم یعنی چی؟ گفت آخه وقتی استار آف د ویک بودم گفتم من میخوام دکتر حیوونها بشم بعدش وقتی بزرگ بشم میس کیپس و دوستهام فکر میکنن من دکتر حیوونها شدم و نمیدونن من کجام! گفتم نه نگران نباش اسمت رو توی کامپیوتر پیدا میکنن و میفهمن که آرتیست شدی و میان پیدات میکنن. :)
دیروز عصری نشسته بود برای خودش تلوزیون نگاه میکرد و من هم توی آشپزخونه بودم. با هیجان صدام کرده که بیا این رو ببین. رفتم دیدم یک تبلیغی است از یک مرکز آموزشی نقاشی. گفت ببین مامان اینها آرتیست اند. اینو من میگفتم میخوام بشم. ولی گفته باید ایتین یرز اولد باشی که بتونی بری اینجا. :) از اون موقعهایی بود که یک دفعه احساس کردم بیبی ام چقدر بزرگ شده.
دیروز عصری نشسته بود برای خودش تلوزیون نگاه میکرد و من هم توی آشپزخونه بودم. با هیجان صدام کرده که بیا این رو ببین. رفتم دیدم یک تبلیغی است از یک مرکز آموزشی نقاشی. گفت ببین مامان اینها آرتیست اند. اینو من میگفتم میخوام بشم. ولی گفته باید ایتین یرز اولد باشی که بتونی بری اینجا. :) از اون موقعهایی بود که یک دفعه احساس کردم بیبی ام چقدر بزرگ شده.