Thursday, March 03, 2011
دیروز تولد دکتر سوس بوذ. دکتر سوس یک نویسنده ی کتاب بچه ها بوده که کتابهاش خیلی محبوبن. داستانهاش ساده و بامزه و پر از جونورهای رنگ و وارنگ و عجیب و بامزه است. یک داستانش که کارتونش هم خیلی قشنگه داستان "هورتون صدای هو میشنوه" هست. داستان یک فیله به اسم هورتون که یک روز از یک گل قاصدک یک صدایی میشنوه و متوجه میشه که توی یکی از پرهای قاصدک یک شهره به اسم هو آباد! و اهالی شهر هم یک موجوداتی هستن به اسم هو. شهردار شهر خیلی تصادفی متوجه هورتون میشه. این دو تا همدیگه رو نمیدیدن ولی میتونستن با هم حرف بزنن. شهردار شهر از طریق یک محقق شهرشون فهمیده بود که اگر قاصدکی که روش هستن روی یک جای ثابت مثل نوک قله ی یک کوه نگذارن شهر و اهالی اش همه نابود میشن. خلاصه داستان دوستی این دوتاست هورتون و شهردار و اینکه هیچ کس دیگه ای نه دوستهای هورتون و نه اهالی هوآباد حرفشون رو باور نمیکردن. هورتون با وجود اینکه هیچ کس دیگه ای جرفشو باور نمیکرده در مورد وجود شهر هوآباد و خطری که شهر رو تهدید میکنه پای جرفش میمونه. خلاصه داستان به خیر و خوشی تموم میشه. دیروز توی کودکستان رکسانا تولد دکتر سوس رو جشن گرفته بودن. خیلی خوشم اومد یکی از اینکه کلن بزرگداشت آدمهای مهم رو روز تولدشون برگزار میکنن نه سالروز مرگشون. زندگی یک آدم رو جشن میگیرن و خوشحالن که اون آدم به دنیا اومده و یک سری کارهای جالب و مهم و خوب کرده به حای اینکه بشینن گریه کنن که آخ فلانی پونصد سال پیش در چنین روزی مرد حالا چی کار کنیم اوهو اوهو اوهو! و دیگه اینکه خوب خیلی جالبه که توی کلاست روز تولد نویسنده ی کتابهای مورد علاقه ات رو جشن بگیری. ما هم خیلی جشن میگرفتیم و شرشره از در و دیوار مدرسه مون آویزون میکردیم کلن ولی خدایی اش هیچ کدومش تولد کسی که یک داستان یا یک شعر یا یک نقاشی که ما رو از ته دل بخندونه نبود. مثلن چه خوب میشه اگه یک روز توی دبستان یا راهنمایی بگن امروز روز تولد مثلن نویسنده ی کتاب های قصه های مجید هست و در موردش حرف بزنن و یا هر کس دیگه ای که بچه ها بفهمنش نه اینکه فقط حرفهاشو حفظ کرده باشن برای امتخان دینی!
این بود انشای من. تکبیر!!