Thursday, April 14, 2011
انقدر نیومدم بنویسم که بعد از یه مدت هم که خواستم بیام هی داشتم فکر میکردم که ای بابا حالا بعد از این همه مدت باید خیلی پستم جالب باشه ! بعد چون پست "خیلی جالبی" در چنته نداشتم باز یک مدت دیگه هم نیومدم! خلاصه که این طوری شد که غیبت صغری وصل شد به کبری! بعدش گفتم از قدیم گفتن که به روز کردن وبلاگ با یک پست خیلی معمولی توسط والد چه بسا از به روز نکردنش بهتره. این شد که اومدم یک سری اهم اخبار رو بگم و بعدن از خونه عکس هم ضمیمه اش کنم.
۱- نوروز ۱۳۹۰ همه تون مبارک باشه و ایشالله که سال خیلی خیلی خوبی باشه.
۲- این سومین سالی بود که فخری ماهی قرمز سفره ی هفت سینمون بود البته باید این نکته رو بگم که قرمز شروع کرد ولی الان نارنجی خیلی کمرنگه ... گولمون زد دیگه. از اونجایی که دانشمندان گفتن تا سه نشه بازی نشه ما هم امسال رفتیم و برای عیدی اش یک آکواریوم کوچولو خریدیم دونبش و حیاط دار. بعدش دو تا از دوستامون ندا و احسان که خیلی تحت تاثیر مهارت ما در زمینه ی "زنده نگه داشتن یک ماهی گلی به مدت بیش از ۲ هفته" قرار گرفته بودن دو تا ماهی سفره ی خودشون رو هم آوردن که ما بشیم مادر و پدر و خواهر ناتنی شون. ما هم با کمال میل قبول کردیم و خوشحال که حالا فخری هم همبازی داره. ولی متاسفانه عمرشون به دنیا نبود و در فاصله ی دو روز از هم روی پوستشون دونه های سفید سفید (آبله ماهیون) دراومد و جان به جان آفرین تسلیم کردن. ما موندیم و فخری و حوضش.
۳- رکسانا توی یک هفته ای که اردوی بهاری توی مدرسه اش بود بازی اونو یا همون هفت کثیف خودمون رو از دوستهاش یاد گرفته و حالا هر شب چند دست با من و چند دست هم با امیر اونو بازی میکنه. من یاد تابستونهای خیلی خیلی سال پیش میفتم که با لاله ساعتها میشستیم و بازی میکردیم. بعدش یادمه که یک وقتی میشد که هیچ کدوممون کارتی که بتونیم بندازیم وسط رو نداشتیم و هی پاس میکردیم. بعدش میگفتیم دوران پاس پاسی شده. خلاصه که تاریخ داره تکرار میشه.
۴- فعلن دوباره برگردین به شماره ی ۱ تا بعد. الان باید برم ولی حتمن برمیگردم. :)
۵- هی توی فکر بود که بیام برای شماره ی ۵ بگم که تمام لاله و سنبل و نرگسهایی که پارسال از سر سفره مون برداشتیم و کاشتیمشون توی باغچه ی جلوی خونه مون سبز شدن ولی هنوز گل ندادن .... که صبح پاشدم دیدم همه جا از برف سفید شده. درست دارین میخونین به گیرنده های خودتون دست نزنین. بله میدونم اینجا هم به خدا داره اردیبهشت میشه ... ولی از اون اردیبهشتهایی که باید گفت "نخوری بهش"!!! ما که خوردیم بهش! ایشالله شما نخورین. زمستون اینجا خیلی روش زیاده. وقتی میاد دیگه اصلن نمی خواد بره. وقتی که بهار فک و فامیلشو جمع میکنه و به زور زمستون رو بیرونش میکنن بالاخره بعد از کلی ادا و اطوار لخ لخ کنان راه میفته که بره. ولی از حرصش هی برمی گرده تف میندازه رو صورت بهار خانوم! این برف هم یکی از همون تف ها بود. خیلی بی تربیته!