Wednesday, August 02, 2006
تازگيها خوشش مي آد که بشينه بالاي مبل. خودش هنوز نمي تونه بره بالا ولي پايين مي تونه بياد. مي آيد دم مبل و يک پاشو مي گيره بالا و هي مي گه : ا .. ا ... ا .... که به ما بفهمونه که مي خواد بگذاريمش بالا. يک بار هم داشتم لباس تنش مي کردم ( داشتم بلوزشو تنش مي کردم ) ديدم يک پاشو گرفته بالا ... فهميدم مخملي داره کمکم مي کنه که لباساشو تنش کنم فقط يک کمي بلوز و شلوار را قاطي کرده بود. :) ولي خوب نيت مهمه مگه نه ؟
من عاشق اينم که براش کتاب بخونم ولي فعلن که هيچ علاقه اي نشون نداده ! زودي حوصله اش سر مي ره. ياسي دوست رکسانا از وقتي که مي ره کودکستان دوست داره براش کتاب بخونند . حالا مگر اينکه به هواي ياسي رکسانا هم اهل کتاب و مطالعه بشه ! :) فعلن دوست داره راه بره و خودش کشف و شهود کنه. همين طوري که راه مي ره زير لبي يک چيزهايي هم واسه خودش مي گه ! اصلن تو کار نشستن و اينها نيست.
من عاشق اينم که براش کتاب بخونم ولي فعلن که هيچ علاقه اي نشون نداده ! زودي حوصله اش سر مي ره. ياسي دوست رکسانا از وقتي که مي ره کودکستان دوست داره براش کتاب بخونند . حالا مگر اينکه به هواي ياسي رکسانا هم اهل کتاب و مطالعه بشه ! :) فعلن دوست داره راه بره و خودش کشف و شهود کنه. همين طوري که راه مي ره زير لبي يک چيزهايي هم واسه خودش مي گه ! اصلن تو کار نشستن و اينها نيست.