Friday, December 15, 2006
پس فردا داریم از کلمبوس اسباب کشی می کنیم. من نزدیک هفت سال تو این شهر بودم. یعنی بعد از مشهد طولانی ترین زمان اقامتم در یک شهر بوده. احساس میکنم یک عمره که اینجام ! از بس که ماجراهای مختلف تو این مدت اتفاق افتاده. چقدر توی این بزرگراه ۳۱۵ رانندگی کردیم. چقدر توی کوچه پس کوچه های دابیلین و هیلیارد گم شدیم. چقدر با بچه ها رفتیم پارک «های بنکس» و کباب درست کردیم ! اون اولها هنوز اشکان و بهناز زوج بودند، لاله و بهراد زوج نشده بودند، من و مریم و اون یکی لیلا هنوز مامان نشده بودیم ! یعنی هنوزحتی هم دیگه رو هم نمی شناختیم ! بهاره رو ندیده بودیم و فقط به عنوان دوست آرش در کانادا می شناختیمش که هر وقت می ره کنسرت گوگوش با تلفونش به آرش زنگ می زنه که آهنگهای مورد علاقه اش رو گوش کنه ! خیلی ها هنوز نیامده بودند و خیلی ها هم هنوز نرفته بودند ! عاشق اون آپارتمان یک وجبی مون بودم در خیابان چمبرز ! هنوز هم موندم که چطوری اون همه آدم بعضی وقتها توش جا می شدند ؟ تو یک ذره جا چقدر دکوراسیون عوض می کردم واسه خودم ! تابلو ها رو جا به جا می کردم ! جای گلدون ها رو عوض به در می کردم ! از هر جا یک چیزی آویزون می کردم ... یادمه شهرام یک بار می گفت ما یک هفته اینجا نیومدیم جایی چیز جدیدی آویزون نکردین ؟؟؟ :) یک بار هم گفت : یک چیزی تو خونه تون کمه ... آها فهمیدم حسن کجاست ؟ :) به افتخار رکسانا خانوم من هم دست از این عادت دکوراسیونم برداشتم ! الان دکورمون اسباب بازیهای رکسانا ست که همه جا پخشه. :) البته از شما چه پنهون که هنوز که هنوزه هر چند وقت یک بار دور خونه می چرخم و هی ایده ها و طرحهای جدید به نظرم می رسه و بعضی هاشون رو که عملی ان در معرض اجرای فوری می گذارم ! وقتی یک طرحی چیزی به ذهنم می رسه باید فوری اجراش کنم ( یک چیزی تو مایه های ارشمیدوس وقتی قانونش رو کشف کرد ). چقدر رفتیم بالای سد آلوم کریک راه رفتیم. چند بار رفتیم هاکینگ هیلز پیاده روی. دوسه بار بدون رکسانا یک بار با رکسانا تو دلم و یک بار هم با رکسانا بیرون دلم تو آغوشی رو کولم ... چقدر تصمیم گرفتیم که مرتب بریم دوچرخه سواری (و فقط یکی دو بار رفتیم). اون اوایل همه اش هیجان آدمهای جدیدی رو داشتم که هی به جمعمون اضافه می شدند. یادمه یک مدتی هر ترم یکی دو تا دانشجوی جدید از ایران می اومد. از همه مدل و همه رقم که دلتون بخواد ! هی اضافه شدند و شدند تا اینکه جمعمون شد یک ملغمه ی عجیب و غریب و قر و قاطی ! خوب این وسطا کلی هم ماجرا و بند و بساط. از اون سالهای اول دور هم جمع شدنها و شب نشینی های طولانی و خوب یادمه ... پانتومیم (خصوصن یک اجرای خاص از یک برادرِ پایبند و متعهد که هیچ وقت یادم نمی ره ! ) ، شِلِم ... (نمی دونم چرا شلم تبدیل شد به یک بازی پسرانه و تنها دختری که بازی میکرد نازی بود)، جوکهای خانوادگی بهراد و غیر خانوادگی محمد ، جلسه های جمعه ( که بحث هاش خیلی زود زد تو ذوق من)، والیبال های آخر هفته ها ...جلسه های شب شعر آقای هنرمند. دور هم جمع شدنها و بحث های تمام نشدنی ... بحث ... بحث... بحث ... خاتمی ... ایران ... آمریکا ... انجمن فرهنگی ... انجمن دانشجویان ... بحث های تمام نشدنی ... انجمن ... انجمن ... انجمن ! سر اون قضایا من یک دوست خوب رو از دست دادم. بعد تر ها صحبت های دلچسب آقا مهدی ...شب نشینی های کنار شومینه ی خونشون که همیشه ی خدا دود می کرد ! چای ... حسن ... سینما ... بلاک باستر ... سینما ... چای ... حسن ... پایِ سیب ! از شبای حاملگی ام یادمه که هنوز فیلم شروع نشده بود من خوابم می برد و این طوری شد که من کم کم فرهنگ سینما رفتنم رو از دست دادم ! چند تا مسافرت خیلی خوب رفتیم. کلی پیک نیک و پات لاک. و خوب این وسط مسطا یک کمی درس هم خوندیم ! :) دو سال آخر هم که اصلن از یک رنگ و بوی دیگه اس ... مخملی ... صورتی ... نرم و خوش بو با عطر رکسانا و صدای خنده هاش ... روی هم رفته شو بخوام بگم : این هفت سال رو دوست داشتم ... با وجود خیلی چیزایی که شد ... یعنی خودِ بعد از این هفت سالمو دوست دارم و چیزایی که تجربه کردم و یاد گرفتم رو ... روی هم رفته اش : کلمبوس رو دوست داشتم ... از همه اش مهمتر اینکه زادگاه رکسانامه ... و خلاصه که : اگر بار گران بودیم رفتیم ... اگر نامهربان بودیم رفتیم (ولی عُمرن اگه بتونین از این وصله ها به ما بزنین !) و در پایان باید اعلام کنم که : بر و بچ کلمبوسی : ما چایمون به راهه و منتظریم بیایین پیشمون. هیچ کدومتون رو از اورکاتم حذف نمی کنم مگر اینکه شما اول منو حذف کنین که در اون صورت هم وای به حالتون !