Friday, January 30, 2009
از فعل بوییدن: مامانی بیا این عطرو" بو بده" ... اوم به به چه بوی خوبی داره ... بیا " بو بده" ! یا بعضی وقتها : بیا بوش بده !
از فعل شنیدن (همونی که کی بود مانند دیدن) - امیر بیا این آهنگو بشنو (به فتح نون )
فردا داریم میریم شوی دیزنی آن آیس و رکسانا کلی هیجان زده است ... 2 هفته است که تقریبن هر شب قبل از خواب میگه براش قصه شو بگم و من هم که خودم ندیدمش قصه ی اینکه چطوری حاضر میشیم ومیریم دنبال لی لی و مامانش و رانندگی میکنیم تا برسیم اونجا رو میگم ! بنابراین فکر کنم برنامه اش هر چی هم بد باشه از انتظار رکسانا هیجان انگیز تر باشه. راستی قابل توجه لیلای بابک و بابک لیلا (عنوانی که باهاش کامنت گذاشته بودن) : چند روز پیش بعد از مدتها (آخرین بارش همون بود که شما هم بودین) رفتیم کتابفروشی بارنز اند نوبلز و پامونو که گذاشتیم تو کافی شاپش رکسانا گفت: اوه مامانی یادته اون لیلای دیگه (یعنی اگه شما منو مبدا فرض بفرمایین هر کس دیگه ای که اسمش لیلا باشه میشه "لیلای دیگه") و عمو بابک اومده بودن اینجا. کلن خیلی این طوریه که هر جایی که میریم فوری خاطره ی آخرین باری که اونجا بودیم یادش میاد.
درباره ی عنوان این پست: محمد زمان دربون پاکستانی ساختمونمونه و عصرها که منو رکسانا میرسیم خونه و میریم نامه ها رواز صندوق پستی مون برداریم گاهی یک گپی هم باهش میزنیم. چند روز پیش داشت میگفت که خیلی وقت پیشها که تو پاکستان مدرسه میرفته (لابد چیزی حدود 60-50 سال قبل) باید یا فارسی ویا پشتو یاد میگرفتن به عنوان زبون دوم. اون هم فارسی یاد گرفته و فقط این یادش مونده: کردم کردی کرد ...