Monday, January 26, 2009
دیشب رکسانا نشسته بود روی مبل و داشت برای خودش (یعنی ما اول این طوری فکرمیکردیم) بلند بلند کتاب میخوند. بعد امیر اومد از جلوش رد شد و یک دفعه جیغ رکسانا بلند شد که چرا پاتو گذاشتی رو نی نی ؟ امیر هی دور و برشو نیگا کرد و هیچ کدوم از عروسکهای رکسانا رو زیر و دور و بر پاش ندید. گفت کدوم نی نی ؟ رکسانا هم گفت: من تیچر شدم و دارم برای بچه ها کتاب میخونم. بچه ها اونجا رو فرش نشستند. روی هر کدوم از مربعهای قالیچه یکی از بچه ها نشسته بود و ظاهرن امیر پاشو صاف گذاشته بود رو کله ی یکی شون.
در همون زمینه ... امیر از رکسانا پرسید که خوب حالا چرا براشون فارسی نمیخونی ؟ رکسانا هم گفت برای اینکه دورا فارسی بلد نیست !