Thursday, October 19, 2006
در انتظار ديدار خانوم خانوما در فرودگاه
واي من چقدر خجالت مي کشم از اين همه توجه ...
... و فقط چند روز بعد
اگه اين شير رو بتونم باز کنم اون وقت مي تونم همه رو خيس کنم
اگه اين پارچ دوغ رو روي لباس اون خانومه که بشقابش پر از انگوره خالي کنم ... اون وقت تا وقتي که اون حواسش به لباسش پرته مي تونم تمام انگوراشو بخورم.
... پس راست مي گفتند که آدم خونه ي مامان بزرگش هر کاري دلش بخواد مي تونه بکنه ! آخ جون ... از کجا شروع کنم ؟
اگه اين شير رو بتونم باز کنم اون وقت مي تونم همه رو خيس کنم
اگه اين پارچ دوغ رو روي لباس اون خانومه که بشقابش پر از انگوره خالي کنم ... اون وقت تا وقتي که اون حواسش به لباسش پرته مي تونم تمام انگوراشو بخورم.