اسمم رکساناست. خودم به خودم میگم ناسانا ، بابام هم همینطور. مامانم بهم همه چی میگه به غیر از رکسانا ! مثلن : کیتکت، قلقلی ، زولبیا و باقلوا و ... (بین خودمون باشه ، یک کمی شکمو اِ) :) این وبلاگ رو واسه من درست کرده که از من و خاطراتم بنویسه. بعضی وقتها از زبون خودش مینویسه و بعضی وقتها هم از زبون من. اونجاهایی که از قول من مینویسه رو قرمز میکنه که اگه خدای نکرده کسی متوجه نشد این طوری شاید دوزاریش بیفته ! وقتی برامون کامنت میگذارین مامانم کلی ذوق میکنه ! مرسی که اومدین وبلاگم رو بخونین. بازم بیایین. به خانواده سلام منو برسونین. :)
***
خوب این نوشته بالایی دیگه یک کمی قدیمی شده. الان دیگه به خودم میگه رکسانا. بابام بهم میگه ناسان بابایی (به یاد اون روزهایی که به خودم میگفتم ناسانا). مامانم هم کماکان اسمهای مختلفی داره برام: رکسی . رکسان رکس عسلی . چوچی . جوج !
این هم یک عکس خیلی جدید (نیم ساعت پیش) از رکسانا در حال خوردن عدس پلو. توصیه ام به اونهایی که قلبشون ضعیفه یا اینکه مثل این بابا امیر ما یک خورده وسواس تمیزی دارند اینه که مدت طولانی به این عکس نگاه نکنند. رکسانا تازگی با سرش جواب مثبت می ده. مثلن اگر ازش بپرسم رکسانا به به می خواهی سرشو به علامت مثبت تکون می ده. خیلی خیلی کیف می کنم وقتی میبینم حرفهامو می فهمه. یا مثلن می گم برو سفره تو بنداز تا غدات داغ بشه. خودش می ره سفره شو پهن می کنه جلوی تلوزیون. اگر یک کم طول بدم سفره شو دنبال خودش می کشه تو آشپزخونه و شروع می کنه به زبون خودش غر غر کردن. چند بار بهش گفتم که رکسانا پس بوس مامان کو ؟ بعد هم شروع کردم ادای گریه رو در آوردن که مثلن خیلی دلم بوس می خواد. حالا تا بهش میگم بوس مامان کو... بوس که نمی ده هیچی خودش پیش دستی میکنه و ادای گریه کردن در می آره.