Thursday, January 11, 2007
نمیدونم تو جریان این بازی یلدا هستین یا نه ؟ جریان بازی اینه که یکی دعوتتون میکنه به بازی بعد شما به پنج تا چیزی که خواننده ها در موردتون نمی دونند اعتراف می کنین و بعد هم پنج نفر دیگه رو به بازی دعوت می کنین. ظاهرن هدف از این بازی گفتگوی تمدن ها بوده ! خلاصه ... مامان لیلا اعترافات بقیه رو میخوند و کلی می خندید تا اینکه چند روز پیش به طور کاملن اتفاقی فهمید که من یعنی رکسانا هم به این بازی دعوت شدم. :) هم اون هم خودم کلی ذوق کردیم. وقتش شده که من اعتراف کنم و بقیه بخندند ! عمو حسین که خودش و خانومش یگانه از دوستهای قدیمی خاله لاله ام اند من رو به این بازی دعوت کردند. مرسی عمو حسین. با اینکه یکی دو هفته ای از یلدا می گذره ولی چون زشته دعوت بزرگترا رو رد کنم وارد بازی می شم و بعد هم از تمام نی نی های وبلاگدار دعوت میکنم که ادامه بدن. از جمله: یاسی ، سحر ، ویانا ، مازیار
پنج اعتراف رکسانا :
۱- مامان بابام فکر میکردند که من از روی شرم و حیای ذاتی ام بود که تو سونوگرافی جنسیتم رو رو نکردم ! ولی کاملن در اشتباهند. موضوع اصلن شرم و حیا و این حرفها نبود. موضوع این بود که من اصولن از اینکه مردم رو بگذارم سر کار خوشم میآد !
۲- وقتهایی که منو یاسی لپ گلی و یاسی مو فرفری اسباب بازیها رو از دست هم می کشیم و هم رو هل می دیم و گاهی هم موهای همدیگه رو می کشیم خدای نکرده از روی دشمنی و اینها نیست ... عمدن این کارا رو می کنیم که سر مامان باباهامون گرم بشه و غیبت نکنن !
۳- من کشف کردم که با کلیدهای روی دیوار میشه چراغ ها رو روشن کرد. شنیدم یک بنده خدایی بوده به اسم ادیسون که ۹۹۹ تا راه مختلف رو امتحان کرده که بتونه لامپ رو روشن کنه... ای بابا ... اِدی : خوب کلید روی دیوارو می زدی لامپه روشن می شد دیگه !
۴- من و مامان جمیله و عمو ابی ام تو یک ماه به دنیا اومدیم : خرداد. من به وقت ایران ساعت ۴ صبح روز ۲۵ خرداد سال ۱۳۸۴ به دنیا اومدم ولی عمو ثبت احوال مشهد اون چهار ساعتی که از ۲۵ خرداد گذشته بود رو رُندش کرد و تو شناسنامه ام نوشت: تاریخ تولد ۲۴ خرداد ! آخه عمو ثبت احوال همه چی رو که آدم روند نمی کنه !
۵- اعتراف به این یکی واقعن سخته: من هنوز تو شلوارم جیش می کنم !