Wednesday, September 05, 2007
۱- دیروز داشتم کمدم رو مرتب میکردم. یک خرس اسباب بازی رکسانا بود که یکی براش هدیه آورده بود و گذاشته بودمش بالای کمد که یک روزی بعدن بهش بدم (چون که کلی از این جونورها داره که باهشون هم بازی نمیکنه). خلاصه من یک دقیقه رفتم از اتاق بیرون و دیدم رکسانا اومده تو و داره خرسه رو از تو جعبه اش در میاره و میگه: اُ ... مرسی مامانی اینو دادی ناسانا ... :) اون «اُ» گفتنش منو کشته. :) :)
۲- هندونه دوست داره خیلی. چند روز پیش رفته بود در کمدی که توش کنسروها و رب گوجه و اینها رو میگذارم رو باز کرده بود. بعد دیدم یک قوطی کنسرو گوجه فرنگی خورد شده آورده پیش من و میگه هندونه میخوام ! :)
۲- هندونه دوست داره خیلی. چند روز پیش رفته بود در کمدی که توش کنسروها و رب گوجه و اینها رو میگذارم رو باز کرده بود. بعد دیدم یک قوطی کنسرو گوجه فرنگی خورد شده آورده پیش من و میگه هندونه میخوام ! :)
۳- صبح ها قبل از اینکه بریم از خونه بیرون معمولن یک شیشه شیر میخوره. امروز ته شیشه شیرش هنوز یک کمی مونده بود گذاشتش کنار و بهش گفت : بای بای شیر ... من میرم «دی کر» * زودی میام. باشه؟
۴- امان از این حس مالکیت ! مای مامی ... مای امیر ... مای خونه ...
۵- بعضی وقتها فارسی و اینگلیسی رو قاطی میکنه. مثلن میگه: آی وانت این کتاب رو نمی خوام !
* day care