اسمم رکساناست. خودم به خودم میگم ناسانا ، بابام هم همینطور. مامانم بهم همه چی میگه به غیر از رکسانا ! مثلن : کیتکت، قلقلی ، زولبیا و باقلوا و ... (بین خودمون باشه ، یک کمی شکمو اِ) :) این وبلاگ رو واسه من درست کرده که از من و خاطراتم بنویسه. بعضی وقتها از زبون خودش مینویسه و بعضی وقتها هم از زبون من. اونجاهایی که از قول من مینویسه رو قرمز میکنه که اگه خدای نکرده کسی متوجه نشد این طوری شاید دوزاریش بیفته ! وقتی برامون کامنت میگذارین مامانم کلی ذوق میکنه ! مرسی که اومدین وبلاگم رو بخونین. بازم بیایین. به خانواده سلام منو برسونین. :)
***
خوب این نوشته بالایی دیگه یک کمی قدیمی شده. الان دیگه به خودم میگه رکسانا. بابام بهم میگه ناسان بابایی (به یاد اون روزهایی که به خودم میگفتم ناسانا). مامانم هم کماکان اسمهای مختلفی داره برام: رکسی . رکسان رکس عسلی . چوچی . جوج !
مراسم معنوی هالویین رو در دو روز متوالی به جا آوردیم. من شدم کفشدوز. روز اول توی آپارتمان مون همه ی بچه ها لباس هالویین پوشیده بودن و رفتیم کلی قاقالی لی جمع کردیم. من آخراش خسته شده بودم ولی دلم نمی اومد از شکلات جمع کردن هم دست بکشم ! خلاصه که تمام سعیمو کردم. روز بعدش هم با آیا همکلاسی کودکستانم و مامانش و مامان من رفتیم یک جای دیگه. ولی چون دیر رسیدیم فقط یک آبنبات چوبی گیرمون اومد ولی بهمون خیلی خوش گذشت. آیا شده بود پرنسس. رفتیم با هم بستنی خوردیم. آیا چون پرنسس شده بود مجبور بود که خیلی خانوم باشه و مثل یک پرنسس واقعی بستنی بخوره که خوب واقعن هم کار سختیه ! من خوشبختانه کفشدوز بودم و مشکل نجابت و خانومی نداشتم که نگرانش باشم این بود که خیلی از بستنی ام لذت بردم. :)
8:41 AMبه افق شیکاگو
3 نظر :
چقدر هم این قاقالی لی ها مزه می ده سحر Anonymous | 9:43 AM