Saturday, November 03, 2007
مراسم معنوی هالویین رو در دو روز متوالی به جا آوردیم. من شدم کفشدوز. روز اول توی آپارتمان مون همه ی بچه ها لباس هالویین پوشیده بودن و رفتیم کلی قاقالی لی جمع کردیم. من آخراش خسته شده بودم ولی دلم نمی اومد از شکلات جمع کردن هم دست بکشم ! خلاصه که تمام سعیمو کردم. روز بعدش هم با آیا همکلاسی کودکستانم و مامانش و مامان من رفتیم یک جای دیگه. ولی چون دیر رسیدیم فقط یک آبنبات چوبی گیرمون اومد ولی بهمون خیلی خوش گذشت. آیا شده بود پرنسس. رفتیم با هم بستنی خوردیم. آیا چون پرنسس شده بود مجبور بود که خیلی خانوم باشه و مثل یک پرنسس واقعی بستنی بخوره که خوب واقعن هم کار سختیه ! من خوشبختانه کفشدوز بودم و مشکل نجابت و خانومی نداشتم که نگرانش باشم این بود که خیلی از بستنی ام لذت بردم. :)