Friday, October 05, 2007
فرستادمش حموم (آب بازی) و خودم نشستم به وبلاگ خوندن بعد از مدتها ! هنوز چیزی نگذشته بود که با اون صدای نازکش صدام زد: «مامانی ... سیر شدم. بیا ... ». رفتم که سرشو بشورم. خیلی بدش میاد که سرشو آب بزنم. گفتم میخواهی سرتو شامپو بزنم خوشگل بشی ؟ قبول کرد. بعدش شروع کرد با کاسه سبزه و دو تا کاسه ی پلاستیکی کوچیکترش به بازی کردن. کاسه سبزه رفته بود رو اعصابش ... چون که هی تا نصفه که آب میشد تعادلش به هم میخورد و چپه میشد. آخرش پرتش کرد پشت سرش و بهش گفت:« استاپ ایت ... اوکی ؟ نو نایس.» هر چند وقت یکبار دوباره برمیگشت طرف کاسه سبز بیچاره و بهش یادآوری میکرد که کارش بد بوده !منم همین طوری نشسته بودم کنار حموم و نیگاش میکردم. :) قبلش یکی یکی مداد شمعی هاشو می آورد و ازم میپرسید که چه رنگی اند؟ بعضی وقتها هم اصلاحم میکرد. تازه تشویقم هم میکنه : «وری گود مامانی ! ». بعد هم عکسای توی کتابشو نشونم میداد و اسمهای حیوونهاشو میگفت. عاشق صفحه ی پنگوین اشم. میگه : «پنگونک» ! نی نی ام بعضی وقتها جیغ امو در میاره ولی بیشتر وقتها از ته دل میخندونم. :) الان هم داره بهم میگه: «مامانی بریم کتاب بخوندیم ! بریم بخوابیم کتاب بخوندیم.» شبتون به خیر من رفتم با رکسانام کتاب بخوندم. :)