Wednesday, December 19, 2007
سلام به همه. چطورین خوبین ایشالله ؟ خانواده همه خوبن ؟ سلام برسونین. من هم خوبم. یک جیگر طلایی شدم که نگو ... یک قلپ عسل. میگین نه برین از مامانم بپرسین. :) عرضم به حضورتون که من از آخرین باری که براتون گزارش نوشتم کلی حرف زدنم پیشرفت کرده. کلن یک طوری شدم تازگیها که اصلن دوست ندارم ساکت بمونم و هی میخوام حرف بزنم ... دلم میگیره اگه یک دقیقه ساکت بشینم. موضوع حرف هم بالاخره پیدا میکنم. اگه که دیگه هیچی پیدا نکنم دور و برم که درباره اش یک نظری چیزی بدم شروع میکنم به مرور خاطراتم ... : مامانی یادته پیشی اومد ... نازی اش کردم ؟ مامانی یادته نسترن اومد پیش ناسانا ؟ هر وقت هم یکی در یخچالو باز میکنه اگه اون دور و بر باشم شیرینی های تو یخچالو نشون میدم و میگم: اُ ... یادته سویل شیرینی آورد ؟ سویل اسم یک دوست جدیدمونه که یک بار اومد خونه مون و با من بادکنک بازی کرد و من هم کلی بهش علاقه مند شدم. این جمعه علاوه بر اینکه بابا امیر میاد پیشمون تازه یک جا مهمونی شب یلدا هم دعوتیم. تازه غزاله هم قراره فردا شب بیاد و یک عالمه پیشمون بمونه ... تازه یک برنامه ی دیگه هم این هفته داریم ... یعنی شاید داشته باشیم (اگه این اتوبوسای شرکت واحد مامانم خالی باشند).هر وقت به دیواری جایی میخورم یا مثلن دستم میخوره به میز اول خودم سعی میکنم مساله رو باهشون مطرح کنم و بهشون (به دیوار و میز) میگم: « نات نایس ! یو آر مای فرند ...اوکی ؟ نات نایس » ... اونها هم چون فرهنگ بالایی دارند فوری متوجه کار اشتباهشون میشن.