Tuesday, February 05, 2008
چند اپیزوت در خانه ی یکی از دوستان که یک دختر هم سن و سال رکسانا داشتند به اسم نادیا.
رکسانا: دانیال دانیال بیا بدو کنیم.
رکسانا: دانیال دانیال بیا بدو کنیم.
من: مامانی این نادیا ست. دانیل اون یکی دوستته که چند وقت پیش دیدیم.
چند ساعت بعد:
رکسانا (در حالیکه با هیجان می خواست یک چیزی به نادیا نشون بده) خطاب به من: مامانی این چی بود ؟ ... اُ ... نادیا ...
رکسانا (در حالی که به بابای نادیا اشاره میکرد): مامانی این باباشه شه ؟ ( بر وزن مامانشه)
دم در موقع خداحافظی (در حالیکه همه از جمله نادیا دم در ایستاده بودند و منتظر بودند ما کفشهامون رو بپوشیم)
رکسانا (در حالیکه به نادیا اشاره میکنه): اُ ... مامانی یادته نادیا ؟
به قول غزاله بگذار از خونه شون بریم بیرون بعدش برات خاطره بشن! :) هنوز نرفته کردیشون خاطره !
به قول غزاله بگذار از خونه شون بریم بیرون بعدش برات خاطره بشن! :) هنوز نرفته کردیشون خاطره !
رکسانا معمولن تلفنی با کسی صحبت نمی کنه ولی تا دلتون بخواد با تلفن اسباب بازی اش با همه صحبت میکنه. حالا تازگی ها اصرار داره که گوشی رو به ما هم بده ! دیشب با تلفن اسباب بازی اش به همه زنگ زده و کلی بهشون گزارش روزانه داده و غش غش هم خندیده (احتمالن به جوکهایی که براش گفتن ! ) بعد هم به طرف میگه : می خوای با مامان لیلا صحبت کنی ؟ اُ باشه ... گوشی ! بعد همین قضیه رو با غزاله تکرار میکنه ! آخر سر هم به همه شون می گفت: سلام میرسون !