اسمم رکساناست. خودم به خودم میگم ناسانا ، بابام هم همینطور. مامانم بهم همه چی میگه به غیر از رکسانا ! مثلن : کیتکت، قلقلی ، زولبیا و باقلوا و ... (بین خودمون باشه ، یک کمی شکمو اِ) :) این وبلاگ رو واسه من درست کرده که از من و خاطراتم بنویسه. بعضی وقتها از زبون خودش مینویسه و بعضی وقتها هم از زبون من. اونجاهایی که از قول من مینویسه رو قرمز میکنه که اگه خدای نکرده کسی متوجه نشد این طوری شاید دوزاریش بیفته ! وقتی برامون کامنت میگذارین مامانم کلی ذوق میکنه ! مرسی که اومدین وبلاگم رو بخونین. بازم بیایین. به خانواده سلام منو برسونین. :)
***
خوب این نوشته بالایی دیگه یک کمی قدیمی شده. الان دیگه به خودم میگه رکسانا. بابام بهم میگه ناسان بابایی (به یاد اون روزهایی که به خودم میگفتم ناسانا). مامانم هم کماکان اسمهای مختلفی داره برام: رکسی . رکسان رکس عسلی . چوچی . جوج !
سلام به دوستای خوشگل و خوبم. عرضم به حضورتون که دلم براتون کلی تنگ شده بود. دلیل غیبتم این بود که اولن که این مامانم مگه میگذاره ما یک کلوم با شما گپ بزنیم. همه اش خودش ورمیداره اینجا رو آپدیت میکنه. انگار که دفتر خاطراتشه ! بابا اینجا وبلاگ منه مثلن ! دوم هم اینکه سرم نسبتن شلوغ بود. دارم یک عادتم رو سعی میکنم ترک کنم یعنی در واقع دارن به زور ترکم میدن اگرنه که من هیچ اصراری ندارم به خدا. ترک عادت هم که از قدیم گفتن خیلی سخته ! هی چپ و راست بهم میگن تو دیگه یک نی نی بزرگی و باید دایپر رو بگذاری کنار و با جاییزه و اینها میخوان گولم بزنن. خلاصه که سخت مشغولیم. با معلمم یک کمی رودربایستی دارم و در نتیجه تو مهد کودک بهتر با این مساله کنار اومدم ولی تو خونه کماکان مقاومت میکنم. این روزا عمه غزاله پیشمونه و کلی خوش میگذره. با هم میریم بالای میز و با آهنگهای قر دار حرکات موزون انجام میدیم ! بابا امیر کماکان هر جمعه میاد پیشمون و با مامانی میریم فرودگاه دنبالش. یکشنبه ها هم دوباره میرسونیمش فرودگاه که بره سر کارش. سر کارش دوره و با ماشین نمی تونه بره. ساعت کاریش هم از مال مامانم خیلی بیشتره. به جای ۸ ساعت ۵ روزه ! این هم عکسم توی مهد کودکم در حال انجام یکی از کاردستی هامون.
5:52 PMبه افق شیکاگو
2 نظر :
ظاهرا خودشونم جزو کاردستی بوده ان!!!ا Laleh | 6:24 PM
ماما قربون این صورت کثیف بشود ماما حمیله Anonymous | 10:35 PM