Sunday, February 10, 2008
سلام به همه ی دوستای خوبم. من خوبم شما چطورین؟ عرضم به حضورتون که من تازگیها یک استعداد بسیار جالبمو رو کردم ! استعداد جهت یابی ! اگه مامان و بابای من رو بشناسین از نزدیک شاید یک کمی شوکه بشین از شنیدن این موضوع ! مخصوصن اگه مامانمواز چندین سال پیش میشناختین (قبل از اینکه رانندگی کنه ! ). اون طور که خودش برام تعریف کرده 4 سالی از بهترین سالهای جوونی اش رو توی خیابونهای تهرون بین خوابگاه طرشت واحد خواهران و قلهک و ولی عصر و چند منطقه ی دیگه ی تهران اصولن گم بوده ! مشهد رو هم که همین قدر بلده که شما رو از سه راه ادبیات برسونه به دبستان پژوهش و راهنمایی حضرت زینب و دبیرستان آزادگان ! بیشتر ازش بخواهین واسه حفظ آبروش هم که شده بهتون میگه: مودونم و نوموگوم ! حالا این بک گراند رو ازش داشته باشین تا بفهمین که وقتی من توی ماشین نشسته ام و تا مامانم میپیچه توی یک کوچه ای که تا حالا نرفتیم و من فوری میپرسم : مامانی کجا میریم ؟ چشماش چقدر گرد میشه ! خوبیش اینه که دیگه نمیشه سرم کلاه بگذارن. مثلن چند شب پیش مامانم و من و عمه غزاله توی ماشین بودیم و من پرسیدم مامانی کجا میریم ؟ مامانم هم گفت داریم میریم «مایر» که سوپر مارکت مورد علاقه ی منه ! نگو داشتن میرفتن یک مغازه ی دیگه و حوصله نداشتن واسه ی من توضیح بدن ! من هم تا دیدم مامانم از درمجتمع که خارج شد پیچید دست راست به جای دست چپ فوری نقشه شونو فهمیدم و بنای اعتراض رو گذاشتم که مایر از اون وره ! از توی آینه دیدم که مامانم وعمه غزاله دارن با تعجب به هم نیگا میکنن ... آی کیف کردم آی کیف کردم ! ... دیروز فهمیدم که این استعدادم به مامان جمیله ام رفته.