Sunday, July 13, 2008
من مدتیه که خیلی تو آپدیت کردن این وبلاگ تنبل شدم. اینها یک سری از پیشرفتهای جدیدمه:
واحد اندازه گیری ام مامان/بابا/بیبی است. یعنی چی؟ یعنی اینکه هر چی رو که بخوام اندازه شو بگم از یکی از این سه تا استفاده میکنم. مثلن موقع پوپو کردن: ؛او ... مامانی فکر کنم باباش اومد ... یا مثلن وقتی دارم دستامو با صابون میشورم (اعتیاد جدید من ) همه اش با مامانم چونه میزنم که مامان صابون رو بزنم و مامانم اصرار داره که همون بچه اش کافیه ... از اون صابون مایع ها هست که فشارش میدی رو دستت صابون میریزه ... از اونها رو میگم. آخ که چه حالی میده آدم هر نیم ساعت بره ۷-۸ بار هی باباشو بریزه رو دستش و زیر آب بگیره که کف کنه ! یا مثلن موقع شکلات خوردن دوست دارم باباشو خودم بخورم و بیبی شو به بقیه تعارف کنم ... یعنی اونهم اگه بکنم ... دیگه اینکه با قید زمان همچین خیلی هنوز راحت نیستم. مثلن تمام خاطراتم (یعنی هر اتفاقی که توی ۳ سال و ۱ ماه کذشته برام افتاده ) رو میگم دیشب. تازه بعضی وقتها برای آینده هم از دیشب استفاده میکنم. آها اگه شک داشته باشم که میشه توی یک موردی گفت دیشب یا نه خودم رو راحت میکنم و میگن الان. مثلن میگم: «مامانی یادته الان رفتیم پارک ؟» یا اینکه مثلن «مامانی دیشب میریم فرودگاه؟ » بعد از پوپو یا جیش (ببخشید ها اینقدر بی رودر بایستی شدیم باهاتون ... ) مامانم رو صدا میکنم و میگم «مامانی ... سیر شدم». بعضی وقتها هم تا اینو میگم یاد آموزشهای گرامر عمه غزاله میفتم و پشت بندش میگم ... « نه ... ببخشید ... تموم شد ... سیر شدم مال ماکارانیه !!!».