Wednesday, May 06, 2009
هی یک چیزایی یادم میاد که بیام بنویسم و بعدش باز یادم میره. حالا اومدم هر چی یادمه از اوضاع احوال و حرفهای این روزات بنویسم و بعد هی بهش اضافه کنم.
- خیلی منتظری که 4 ساله بشی. یک کارت که خیلی به نظرم بامزه اس اینه که میری بالای صندلی میگی مامانی ببین من چقدر بزرگ شدم "فور" شدم. یک بار هم رفته بودی بالای تخت واستاده بودی وبا هیجان گفتی مامانی ببین چقدر بزرگ شدم. اندازه ی تو شدم : تن (10) !
- فارسی خیلی خوب حرف میزنی و وقتی داری در مورد یک چیزی حرف میزنی که تو مهد کودکت دیدی و یاد گرفتی و فارسی اش رو نمیدونی وسطش میپرسی که اون به فارسی چی میشه و بعد هم به تعریف کردنت به فارسی ادامه میدی.
- 2 تا مامان بزرگ و 1 بابا بزرگ ویزا دار داری و یک بابا بزرگ به زودی ویزا دار ایشالله. یک مامان بزرگ آخر هفته ی دیگه میان و بقیه شون هم ایشالله به زودی. خیلی برای خودمون و توو اونها خوشحالم. :)
- این بیبی توی دل مردم همچنان برات خیلی موضوع جالبیه (به دلیل تعدد دوستان باردار در شیکاگو و حومه). چند شب پیش توی یک مهمونی سوده رو دیدی و کلی برات جالب بود که تو دلش بیبی داره. بعدش چند دقیقه بعدش یک آقای تپلی ایرانی رو به من نشون دادی وبلند گفتی : مامانی اینو ببین ... توی دلش بیبی داره؟ اون آقا اصلن به روش نیاورد که شنیده ! :)
- عاشق کارتون کایو هستی این روزا. یک پسر 4 ساله که با مامان و بابا و خواهر کوچولوش زندگی میکنه. برام جالبه که موقعی به این کارتون علاقمند شدی که سنت به سن کایو میخوره. قبلن زیاد دوست نداشتی. معلومه که خیلی خوب درست کردنش. :)
- همچین یک خورده بد غذایی ... اصلن چیزی که تا حالا نخوردی امتحان نمی کنی و معیارت هم معمولن مهد کودکه و چند تا غذایی که توی خونه دوست داری. خورشت کرفسو ماکارانی در صدر جدولن !
- عاشقتم که یک دفعه بعضی وقتها بدون این که ازت بخوام خودت میای و بوسم میکنی.
- میگی مامانی" اسلیپینگ بیوتی " بشو (همون زیبای خفته ). من هم سرمو خم میکنم و چشمامو میبندم و صدای خور خور بلند و بی کلاس در میارم. بعد عصبانی میشی میگی نه مثل پرنسس ها باید این جوری کنی و یک لبخند ملیح میزنی.