Monday, October 12, 2009
یک تاتر سیندرلا پیدا کرده بودم و کلی به رکسانا وعده دادم که یکشنبه با لی لی میبرمش تاتر سیندرلا. نگو باید بلیت رزرو میکردیم از قبل. خلاصه داشتیم شال و کلاه میکردیم که بریم به طرف تاتر که مامان لی لی زنگ زد و گفت که زنگ زده به تاتر و گفتن که بلیت ها تموم شده. فکر کردم الان رکسانا کلی ناراحت میشه وقتی بهش بگم. کلی با احتیاط بهش گفتم که بلیتها ی برنامه سولد آوت شده و در عوض میگردیم یک برنامه ی دیگه پیدا میکنیم هفته ی دیگه و میریم با هم. عکس العمل رکسانا خیلی برام جالب بود. گفت باشه مامانی پس یک کاغذ بده. برام بگو سولد آوت رو چطوری مینویسن. من هم براش هجی کردم و اون هم نوشت روز کاغذ. بعدش هم گفت که باید این کاغذ رو تا کنیم و بگذاریم توی پاکت و بعد هم بفرستیم ایران برای بابا علی! بعدش مامانم داوطلب شد که خوب خودش وقتی رفت ایران این نامه رو ببره برای بابا علی. خلاصه قضیه به خیر و خوشی تموم شد و من نفهمیدم که چطوری دخترکم این راه حل عجیب رو ارائه داد!
عمه غزاله داشت عکسهای توی تلفونش رو به رکسانا نشون میداد و رسید به عکس مامان زهرا و به رکسانا گفت رکسانا دلم برای مامان زهرا تنگ شده. رکسانا هم بهش گفت اشکال نداره میری ایران حالا.