Tuesday, September 08, 2009
سلام. دوباره ما اومدیم بعد از یک تاخیر طولانی. این هفته جاتون خالی ما (من و رکسی و مامان جمیله) رفتیم خونه ی دایی حامد و خاله دریا دیدن یک عالمه آدم. :) خاله آسی و خاله هاله و خانواده و خاله زهرا و دایی علی و رضا کوچولو. رکسانا و یاسی (دیگه مو فرفری نیست ... موهاش صاف شده به جز دو تا تیکه ی جلوی موهاش) حسابی با هم بازی کردن و خونه رو گذاشته بودن روی سرشون. لکسی (هاپو ی دایی حامد و خاله دریا) سرسام گرفته بود و بیشتر وقتها میرفت یک گوشه ای واسه ی خودش و سرشو میکرد زیر دستهاش و احتمالن دعا میکرد که این دو تا دختر پر انرژی و پر سر و صدا زودتر تشریفشون رو ببرن. بابا امیر و مامان و بابا ش و خواهرهاش هم رفتن عمه افسانه رو رسوندن دیتون و در ضمن کلی هم با دوستهای کلمبوسی مون برنامه های دید و بازدید داشتن. صبح روز بعد از رسیدن عمه افسانه و بابا یی از ایران رکسانا به من میگه: مامانی من چهار تا مامان دارم: مامان لیلا و مامان جمیله و مامان زهرا و عمه افسانه! این تابستون به رکسانا خیلی خیلی خوش گذشته و هنوز هم داره میگذره و تلافی 4 سالی که درست و حسابی با مامان بزرگ و بابا بزرگهاش وقت نگذرونده بود رو یک جا در آورد.
تو این مدتی که وبلاگ آپدیت نکرده بودم چند تا از سخنان قصار رکسانا خانوم رو یک جایی یادداشت کرده بودم که بعدن بیام بنویسم تو وبلاگش:
اندر فواید رییس:
-رکسانا: مامانی من خیلی دوست دارم یک رییس داشته باشم. من: چرا مامانی؟ -رکسانا: که بهش بگم که ایمیل هام رو چک کنه!
فارسی را پاس بداریم ... نگوییم گارسون بگوییم "غذادادن"
- توی چلوکبابی "نون و کباب" بودیم و گارسونها اومدن سر میز و شروع کردن به فارسی حرف زدن. رکسانا با تعجب به من گفت: مامانی این "غذا دادن ها" فارسی حرف میزنن.
این هم یک عکس از یاسی و رکسی در حال ژست گرفتن جاوی دوربین.