Wednesday, November 05, 2008
چند روز پیش داشتم ناخن هامو سوهان میزدم رکسانا اومده میگه
- مگه ناخونات گلابیه؟
- نه چطور مگه ؟
- چاقو مال گلابیه مال ناخون نیست !
چند روز پیش صبح داشتند با امیر حاضر میشدن که برن بیرون از خونه و رکسانا هم کلی داشته معطل میکرده و از روی پاتی اش بلند نمیشده. امیر بهش میگه رکسانا پاشو دیگه همه شون اومدن مامانشو و باباشو و خواهر برادراش همه اومدن تو پاتی ات (گفته بودم که رکسانا هی چک میکنه و اعضای خانواده ی پوپو هاشو حاضر غایب میکنه). رکسانا هم یک چکی میکنه و میگه نه هنوز عمه غزاله اش نیومده ! همون روز توی ماشین به این نتیجه رسید که عمه غزاله «خاخرمه» (خواهر) !! «ه» و «خ» رو بدون هیچ قانون خاصی به جای هم میگه: مثلن هیلی به جای خیلی و خاخر به جای خواهر. ق رو هم کماکان میگه «گ» : گمز (قرمز) - بشباگ (بشقاب) - عاشگتم - گهویی (قهوه ای)
هنوز هم وقتی معنی یک چیزی رو نمیدونه یا درست نمی دونه چی باید یگه در جواب میگه اُ ... با یک لحنی که یعنی خیلی متوچه شد. دیشب نسترن و ثریا خانوم و علی اومده بودن با هم نتیجه ی انتخاباتو ببینیم و اوباما پارتی کنیم *! رکسانا میپرسه شهره کجاست ؟ میگم خونه ی استاد راهنمای استفان دعوت بودن .. رکسانا هم میگه: اُ ... میگم همون که تحقیقش در مورد اختر شناسیه ؟ میشناسیش ؟ رکسانا همچنان کم نمی یاره و میگه اُ ... آها ...
عکس مال اوایل تابستونه که رفته بودیم بوستون.
* راستی در اون زمینه: میگم ما که همچین سبزه ایم (از نوع بانمکش البته) کلی خوشحال شدیم اون شب از حماسه ی چهارم نوامبر ! چه برسه به اونهایی که از ما هم سبزه ترن. از اون روز جوگیر شدم و هی به پررنگتر از خودم ها تبریک میگم ! مثلن سرایدارمون ( آفریقایی-آمریکایی) . صبح بهش گفتم مبارکه اوباما انتخاب شد و اینها گل از گلش شکفت و یک لبخندی زد که دیدنی بود.