Thursday, November 13, 2008
دیشب رکسانا تقریبن یک ساعتی توی وان داشت با خودش بازی میکرد و حرف میزد. اون لیوان پلاستیکیها رو چیده بود جلوش و هی بر آبشون میکرد و بعد دوباره خالیشون میکرد و برای یک سری دوستهای نامریی اش هم جشن تولد گرفته بود و بهشون کیک تعارف میکرد و با هم شمع فوت میکردن. توی این یک ساعت ما تونستیم بیشتر فیلم «چنگیز خان مغول» رو ببینیم. :)